سکوت صبح

**یه خلوت بزرگ واسه یه دل کوچیک**

سکوت صبح

**یه خلوت بزرگ واسه یه دل کوچیک**

روز دانشجو مبارک همتون باشه.(امروز تولدِ نگینه!)

بعضی اوقات احساسات به عقل آدم غلبه می کنه (البته اگه فقط بعضی اوقات باشه دردش خوردنیه!)

هر چی میگم تا عید نوروز ننویسم بازم نمیشه انگار نه انگار . اصلاً گوشم بدهکار نیست. (خدا بهش رحم کنه.)

انگار برای نوشتن دنبال بهونه می گردم ، به خودم التماس میکنم که به انگشتام فرمون بدن آخه وقتی اونا شروع کنن خودم می تونم ادامه بدم.فقط اولش سخته!

هر کی یه فصلی از سال و دوست داره منم عاشق پاییزم! یه وقت نگی وای وای ، عجب فصل پر غصه ایِ پاییز!؟

نه تروخدا نگو. یکمی بهش نگاه کن ببین چقدر قشنگه. دلت میاد چشمت و رو این همه زیبایی ببندی رنگ از این قشنگتر کجا دیدی؟ زرد،قرمز، نارنجی

هر چی بگم از خوشگلیش کم گفتم. وقتی هوا ابری میشه ، وقتی بغض می کنه و وقتی بغضش می ترکه !…

حسی که تو روزای بارونی هیچ وقت دیگه ای ندارم مخصوصا اگه اون روز بخوام برم دانشگاه! انگار مریضم ، از اینکه میبینم بقیه چطوری زیر بارون بدو بدو می کنن و به زمین و زمان فحش و ناسزا می گن، کلی کیف می کنم.هر کی با زبون مخصوص خودش گله و شکایت می کنه.

حیف که داره تموم میشه ، این ترم که داره میره ، ترم دیگه هم آخرشه. مثلا خیر سرم دارم برای ارشد می خونم ! (شب از همه زودتر می خوابم و صبح هم تا وقتی همه بیرون نرن از تختم پایین نمیام! - یه چیزی هست که مامان بهم میگه نمونه!)

بگذریم یه اتفاق کوچولو که روز 16 آذر ماهِ پاییز افتاده به دنیا اومدن منه!(خیلی مهمه! - البته سنم بالا نمیره ها! من با خدا قرارداد امضا کردم که همیشه توی همون سن 6-4 سالگی بمونم ایشون هم لطف کردند و قبول کردند.-!)

من یه زمانی یه امیدی داشتم که الان دیگه مثل اون موقع ندارم! اون اولین کسی بود که این روز رو بهم تبریک گفت .(زیاد در موردش فکر نکن!) امیدوارم پایدار باشه.

به هر حال مهر و آبان یه طرف آذر هم یه طرف.اونم شونزدهمش.