الان حدود یک سال میشه که دارم دوریش رو تحمل می کنم. خدا می دونه که چقدر جای خالیش رو حس می کنم. تا دلمون می گرفت با هم درد و دل می کردیم با شوخی و خنده اونقدر سر به سر هم می گذاشتیم که تمومه غصه ها رو فراموش می کردیم.
برای همه ی امتحانا با هم درس می خوندیم عجب دورانی بود، چقدر بعد از امتحانا برای هم صبر می کریدم تا به اشکالامون بخندیم !!
اون اواخر دیگه کاملا می تونستم پشت همه ی اون قهقهه ها یه غم بزرگ رو ببینم. ولی اون اصلا به روی خودش نمی آورد. انگار نه انگار که این بودن رفتنی داره
…درسته که همه رفتنی هستیم ولی اینکه آدم بدونه اون سایه داره بهش می رسه خیلی
… به نظر من وحشتناکه. من که هیچ درد و مرضی ندارم همیشه ازش می ترسم و اون و پشت سرم میبینم ولی اون دیگه می دونست که…وای که چقدر سخت بود فکر می کردم بتونم دوری اون رو تحمل کنم فکر می کردم چون خودش دیگه عذاب نمی کشه میتونم اینطوری خودم رو توجیح کنم ولی
… آره اشتباه می کردم.وقتی داشت می رفت توی اون لباس سفید، درست بالای سرش ایستاده بودم فقط می تونستم صدای مامانش رو بشنوم که دائما اسمش رو صدا میزد (منوّره) ولی اونقدر براش اشک ریخته بودم که نمی تونستم چشمام رو باز نگه دارم بعضی اوقات هم که به زور اونا رو باز می کردم همون ملافه ی سفید رو می دیدیم که خاک کم کم داشت تمومش رو می پوشوند
…
می فهمم چی میگی
اتفاقا من امروز هم داشتم ....
دلم گرفت...
ای خدا٬ چرا داری بنده هات رو یکی یکی از هم جدا می کنی؟
بی آشیانه
http://eshghyahavas.blogsky.com
eshghyahavas@yahoo.com
سلام
فقط می تونم بگم خدا بهت صبر بده
خدا همشه خوبا رو دستچین میکنه با خودش میبره
سلام...
از بابت دوستت متاسفم
منو یاد پسر خالم انداخت
خدا خوبان رو دوست داره
موفق باشی...
سلام
مطالبت بد نیست ولی قالبت خیلی زشت و قدیمیه.
هر وقت این قالب کهنتو عوض کردی باهات تبادل لینک می کنم.
ببخشید که من اینهمه روراستم. آخه کمتر بلاگری دیگه از این قالب استفاده میکنه.
به من هم سر بزن
سلام . متن های وبلاگت خیلی خوبه.... به من هم سر بزن . خوشحال میشم .
سلام.به روزم.خوشحالم کن
سلام.خیلی دلم گرفت وقتی اینو خوندم :((.دلتنگیا رو نمیشه با هیچ مرحمی تسلی داد ولی خدا بهت صبر بده