سکوت صبح

**یه خلوت بزرگ واسه یه دل کوچیک**

سکوت صبح

**یه خلوت بزرگ واسه یه دل کوچیک**

شکست

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

میروم شاید فراموشت کنم

در فراموشی هم آغوشت کنم

میروم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

 

 

(آرزوی قشنگی نیست اما بعضی اوقات لازمه بعضی ها عذابی رو که به دیگران دادن ، حداقل یکمیش رو تجربه کنن.)

مادر

زن اگر نیست زندگانی نیست     مردمی نیست مهربانی نیست

دامن زن  چو بوستان خداست     گلشن مهر و آشیان وفاست

مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من

گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند.

گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.

گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند.

گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد.

گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.

گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد.

مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی

تو را سپاس می گویم و می ستایمت.